همه چیز واسه نی نی های کوچولوتون

نهال سحر آمیز

1392/11/23 23:32
نویسنده : یه دختر
87 بازدید
اشتراک گذاری

علی کوچولو توی خواب دید که یک فرشته از آسمان پایین اومد.

فرشته براش یه "نهال" آورده بود. فرشته به علی کوچولو گفت: این مال توئه. بیا و بکارش!

فرشته بعد از اینکه اینو گفت، رفت.

علی کوچولو، آسمونو نگاه کرد ولی فرشته رو ندید! اما یک هواپیمای کوچولو رو دید که روی ابر ها دود می کرد و می رفت.

او نهال رو برد کنار باغچه ، تا اونو بکاره.

یهو صدای درزدن اومد!

علی کوچولو دوید و دررو باز کرد. احمد و رضا اومده بودن. اونم با بیل و آب پاش!

علی کوچولو با تعجب پرسید: از کجا فهمیدین که من میخوام نهال بکارم!!

احمد و رضا خندیدن و گفتن: فرشته به ما گفت که بیایم و به تو کمک کنیم.

سه تایی دست به کار شدن. احمد یه چاله توی باغچه کند.

علی کوچولو نهال رو کاشت. رضا هم با آب پاش، به آن آب داد.

یهو، نهال شروع کرد به بزرگ شدن!  بزرگ و بزرگ تر شد. قد یه درخت بزرگ شد!

علی کوچولو از درخت بالا رفت و گفت: بچه ها،زود باشین بیاین بالا!

احمد و رضا هم از درخت بالا رفتن.

هواپیمای کوچولو هنوز توی آسمون بود. موتورش هم پارت و پورت میکرد که یهو موتورش خاموش شد.

هواپیما کج شد و افتاد روی درخت!

احمد داد زد: وااااای .....   هواپیما سقوط کرد!!

علی کوچولو گفت: باید مسافر هارو نجات بدیم!

علی و رضا و احمد، سه تایی از درخت بالا رفتن و داد زدن: نترسید! ما نجاتتون میدیم. فقط در رو باز کنید!

آقای خلبان و دوستش در رو هل دادن و در باز شد.

آقای خلبان و دوستش گفتن: خیلی ممنون که مارو نجات دادین!

بعد هم چند تا کیسه ی پر از نامه رو از توی هواپیما بیرون آوردن و گفتن: چه خوب که این نامه ها رو هم نجات دادین...!

************************************************************************

علی کوچولو یهو از خواب پرید! کنار پنجره دوید. باغچه رو نگاه کرد ولی نهال سحر آمیز اونجا نبود! اما یک هوا پیما توی آسمون بود که داشت پرواز می کرد!!

 

 

قصه ی ما به سررسید          کلاغه به خونش نرسید

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نی نی جون
23 بهمن 92 23:51
قشــــنگ بود
یه دختر
پاسخ
خیلی ممنون